سفر به غار «چما» و یخهای ابدیاش در دل تابستان زاگرس

در اعماق کوهستانهای سرکش زاگرس، جایی که طبیعت یکی از شگفتانگیزترین معجزات خود را پنهان کرده، غار یخی چما همچون گنجی پنهان میدرخشد.
سفر به غار «چما» و یخهای ابدیاش در دل تابستان زاگرس
۱۱:۰۷ – ۰۹ مرداد ۱۴۰۴
عصر کشاورزی – سحرگاه در دامنههای زاگرس، نخستین پرتوهای خورشید مانند مذاب طلایی بر فراز قلۀ چما جاری شد. نسیم صبحگاهی که از میان علفهای زمخت کوهستانی میگذشت، بوی خاک نم خورده و رزماری وحشی را با خود میآورد. کولهپشتی سنگینام را بر دوش میاندازم و قدم در مسیری میگذارم که قرنهاست پای کوهنوردان و ماجراجویان را به سوی خود کشیده است.
ساعت ۸:۳۰ صبح هر گام بر روی سنگهای صیقلی شده توسط سیلابهای بهاری، موسیقی خاص خود را داشت. صدای قارقار کلاغهای کوهی از دور دستها به گوش میرسید. علی، راهنمای محلی، با چهرهای آفتابسوخته و چشمانی که گویی تمام اسرار کوهستان را در خود حفظ کرده، جلوتر از ما حرکت میکرد.
این مسیر را پدربزرگم به من نشان داد، گفت در حالی که چوب دستیاش بر روی سنگها ضربه میزد و پدربزرگش هم از پدرش یاد گرفته بود.
ساعت ۱۰:۴۵ پس از عبور از آخرین پیچ مسیر، ناگهان چشمانم خیره ماند به دهانۀ غار. دهانهای عظیم که گویی کوهستان دهان باز کرده است؛ بخار سردی از عمق غار خارج میشد و با هوای گرم بیرون درمیآمیخت، پردهای ابرگونه تشکیل میداد که در نور آفتاب میدرخشید. پوست صورتم با اولین تماس با این هوای سرد، سوزنسوزن شد.
با هر قدم، صدای خرد شدن بلورهای یخ زیر پاهایم در سکوت غار میپیچید. نور چراغقوهها بر روی دیوارههای یخی منعکس میشد و هزاران ستارۀ کوچک بر سقف و دیوارهها میآفرید. قندیلهای یخی از سقف آویزان بودند؛ برخی باریک و ظریف مانند سوزنهای کریستالی، برخی دیگر عظیم و پرصلابت مانند دندانهای غولپیکری از عصر یخبندان. در گوشهای، استالاگمیتهای یخزده روی هم انباشته شده بودند، گویی مجسمهساز طبیعت سالهاست مشغول خلق اثری استثنایی است.
در یکی از حفرههای یخی، توریستی را دیدم که دوربینش را به سوی قندیلهای سقف نشانه رفته بود. نور چراغش بر روی یخها تابیده و رنگهای آبی و فیروزهای خیرهکنندهای ایجاد کرده بود.
این سومین تابستان متوالی است که میآیم، گفت با چشمانی که از شوق برق میزد. اما هر بار چیز جدیدی کشف میکنم. ببین!
اشارهاش به خطوط موازی داخل یخها بود.
اینها مثل حلقههای درختان هستند، هر لایه یک سال از تاریخ غار را روایت میکند.
زمینشناس آلمانی، با دقت مشغول بررسی دیوارههای غار بود. انگشتانش با احتیاط بر روی خطوط یخ میلغزید. این الگوهای مارپیچ، توضیح داد، نشاندهنده تغییرات دمایی طی قرنهاست. چهرهاش در نور چراغقوه سایههای عمیقی پیدا کرده بود. اما اینجا… این قسمت نگرانکننده است.
اشارهاش به بخشی از یخ بود که به طور غیرعادی نازک شده بود. ۱۰ سال پیش وقتی اولین بار آمدم، اینجا دیوارهای به ضخامت ۲ متر بود.
هنگام خروج، گرمای آفتاب بر پشتم احساس میشد، حسن راهنمای دیگرمان، کیسه پارچهای بزرگی از کولهاش درآورد و شروع به جمعآوری ته سیگارها و پاکتهای خوراکی کرد که برخی بازدیدکنندگان رها کرده بودند. دستان پینه بستهاش با ظرافت عجیبی زبالهها را برمیچید. “این غار برای ما مثل عضو خانواده است، گفت در حالی که چشمانش به دور دستها خیره شده بود. بچه که بودم، پدرم میگفت این یخها روح کوهستان هستند. حالا میبینم که این روح کمکم در حال رفتن است.
ساعت ۲ بعدازظهر، در مسیر بازگشت، توقف کردم تا آخرین بار به غار نگاه کنم. نور خورشید بر روی دهانه غار بازی میکرد و سایههای عجیبی ایجاد میکرد؛ گویی کوهستان در حال چشمک زدن به ما بود. علی کنارم ایستاد و آهی کشید: هر بار که میروم، احساس میکنم بخشی از خودم را آنجا جا میگذارم. صدای آب جویباری که از ذوب یخها تشکیل شده بود، مانند زمزمهای آرام بخش به گوش میرسید.
غار چما موزهای زنده است که هر قطعه یخ آن صفحهای از تاریخ زمین را در خود حفظ کرده. شاید وقت آن رسیده که به جای ثبت سلفیهای گذرا، با دقت بیشتری به نجواهای این یخهای باستانی گوش دهیم؛ پیش از آن که تنها خاطرهای از آنها باقی بماند و ما با حسرت به عکسهایمان نگاه کنیم، در حالی که دیگر نشانی از آن شکوه باقی نمانده باشد.
منبع: فارس
برچسب ها :غار یخی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰