هنر ایرانی که در حال فراموشی است

در گوشهای از تاریخ هنر ایران، سبکی از نقاشی متولد شد که نه در کاخها، بلکه در کوچهها و قهوهخانهها شکل گرفت؛ هنری پر از رنگ، عاطفه و روایت.
هنر ایرانی که در حال فراموشی است
۱۸:۰۱ – ۳۱ تیر ۱۴۰۴
عصر کشاورزی– در تاریخ هنر ایران، کمتر سبکی را میتوان یافت که بهسان «نقاشی قهوهخانهای» تا این اندازه بازتابدهنده روح جمعی مردم، اعتقادات مذهبی، اسطورههای ملی و احساسات تودهها باشد. این نوع از نقاشی که در دورهای خاص از تاریخ اجتماعی ایران به شکوفایی رسید، هنری خودجوش، بیتکلف و پرشور است که نه در آتلیههای اشرافی، بلکه بر دیوار قهوهخانهها، زورخانهها و تکیهها جان گرفت.
آغازگاه تاریخی و اجتماعی نقاشی قهوهخانهای
نقاشی قهوهخانهای در اواخر دوره قاجار و بهویژه در اوایل دوران پهلوی اول به شکوفایی رسید. شرایط اجتماعی آن دوران «از جمله گسترش قهوهخانهها بهعنوان محل تجمع مردم، فقدان رسانههای دیداری مدرن، و گسترش آیینهای مذهبی و حماسی در میان مردم بیسواد یا کمسواد» بستر مناسبی برای رشد این هنر فراهم آورد. در این دوران، قهوهخانه تنها محل نوشیدن چای یا گفتوگو نبود، بلکه فضایی برای انتقال میراث فرهنگی، اعتقادات دینی و قصههای اسطورهای بود. در کنار نقال و پردهخوان، نقاش قهوهخانهای نقش تصویرگر روایتهایی را ایفا میکرد که مردم با آن زندگی میکردند.
از پردهخوانی تا تابلوهای حماسی
یکی از ویژگیهای مهم نقاشی قهوهخانهای، پیوند تنگاتنگ آن با سنت شفاهی نقالی و پردهخوانی است. نقاش نهتنها به تصویر کشیدن یک لحظه از داستان اکتفا نمیکرد، بلکه کل رویداد را در یک قاب، بهصورت فشرده و پرجزئیات میکشید. صحنههایی، چون نبرد رستم و اسفندیار، شهادت حضرت عباس (ع)، ماجرای سیاوش یا معراج پیامبر در تابلوهایی بزرگ به نمایش درمیآمدند.
این تابلوها معمولاً در قهوهخانهها یا تکیهها نصب میشدند و نقال، همزمان با روایت شفاهی، با اشاره به تصاویر، داستان را برای مخاطبان باز میگفت. به این ترتیب، نقاشی قهوهخانهای نهتنها ابزاری تزئینی، بلکه رسانهای روایی بود.
نقاشی قهوهخانهای، همان هنری است که میان دود قلیان و صدای نقالی، از دل مردم برخاست. نه در آکادمیها زاده شد و نه برای دربار کشیده شد. هنری بود که به قصه جان میداد، به باورها رنگ میپاشید و حماسهها را از زبان تصویر، به چشم تماشاچی مینشاند. در قهوهخانههایی که پاتوق مردمان کوچه و بازار بود، تابلوهایی آویخته میشد که صحنههایی از کربلا، شاهنامه، حمزهنامه و امیرارسلان را تصویر میکرد. این سبک از نقاشی، در اواخر قاجار و اوایل پهلوی، به عنوان یک رسانه بصری شکل گرفت و رفتهرفته تبدیل شد به زبان تصویری مردمی که بیشترشان سواد نداشتند، اما روایت را خوب میفهمیدند.
هنرمند نقاش، بیآنکه درس آکادمیک دیده باشد، چهرههایی میکشید که با آنها زندگی کرده بود. ترکیببندیهای شلوغ، رنگهای تند، پرسپکتیو نامتعارف و احساسات اغراقشده، همه اجزایی بودند از زبانی تصویری که در عین سادگی، عمیق بود. در یک تابلو، میشد همزمان رزم امام حسین (ع) را دید، وداع حضرت زینب (س) را حس کرد و چهره یزیدیان را در هیئت دیوان زشتسیمایی نظاره کرد.
در این میان، نقالی و پردهخوانی نقشی اساسی داشت. تصویر و صدا، روایت را کامل میکردند. نقال با اشاره به تابلو، قصه میگفت و مردم با شور و اشک آن را دنبال میکردند. نقاشی قهوهخانهای نهفقط تزیین دیوار، که عنصری زنده در جریان آیینی فرهنگ مردم بود.
موضوعات این نقاشیها معمولاً حول سه محور میچرخیدند. نخست، روایتهای مذهبی از عاشورا تا معراج پیامبر؛ دوم، داستانهای شاهنامه مثل مرگ سهراب، نبرد رستم و اسفندیار یا قصه سیاوش؛ و سوم، قصههای عامیانهای، چون امیرارسلان، حسین کرد شبستری یا حمزهنامه. در همه این آثار، خط میان واقعیت، اسطوره و باور جمعی کمرنگ میشد و تخیل هنرمند، آزادانه جولان میداد.
در میان نامهای این سبک، محمد مدبر و حسین قوللر آقاسی جایگاه ویژهای دارند. مدبر بیشتر به مضامین مذهبی گرایش داشت و لحظههایی، چون شهادت حضرت عباس (ع) را با چنان شدت عاطفی به تصویر میکشید که بیننده را بیاختیار به گریه میانداخت. قوللر آقاسی، اما گستردهتر کار میکرد. شاهنامه را مثل زندگی میدید، قهرمانها را با تنومندی رستم و ریشسفیدی زال طراحی میکرد و دشمنان را با هیئتی اهریمنی. او نسل تازهای از شاگردان را نیز تربیت کرد که هرکدام بهنوعی این راه را ادامه دادند.
با اینکه این هنر از دل مردم برآمده بود، اما سرنوشتی مشابه بسیاری از سنتهای بومی پیدا کرد؛ با ورود رسانههای مدرن، چون رادیو و تلویزیون، قهوهخانهها خلوت شدند، نقالها خاموش، و تابلوها یا فراموش شدند یا به انباریها رفتند. در دهههای بعد، تنها پژوهشگران یا موزههایی، چون موزه رضا عباسی یا موزه هنرهای معاصر اصفهان بودند که تلاش کردند این آثار را ثبت و حفظ کنند.
با این حال، هنوز هم هستند کسانی که باور دارند نقاشی قهوهخانهای میتواند مخاطب امروز را جذب کند. محمد پورفرزانه، یکی از مدرسان این سبک، از علاقهمندی هنرجویان میگوید. بهزعم او، اگر این آثار به نمایش درآیند، شاید حتی از نگارگری هم مخاطب بیشتری پیدا کنند. هنرجویانی را مثال میزد که نگارگری خواندهاند، اما هنوز تشنهاند و اگر فرصتی باشد، دوست دارند در نقاشی قهوهخانهای هم ادامه دهند. اما چون کمتر به آن پرداخته شده، کمتر هم شناخته شده است.
پورفرزانه از امکان بهروز کردن این سبک هم گفت. اینکه میشود با زبان امروز، دغدغه امروز و مخاطب امروز، باز هم این نقاشیها را زنده کرد. کافی است هنرمندان باور کنند که این هنر، هنوز زنده است و چیزی برای گفتن دارد.
در نهایت، نقاشی قهوهخانهای فقط یک ژانر هنری نیست. سندی تصویری از روح زمانهای است که مردمش حماسه را میفهمیدند، دین را با جان زندگی میکردند و قصه را ابزار انتقال فرهنگ میدانستند. بازخوانی این آثار نه فقط کاری پژوهشی، بلکه راهی برای بازشناسی هویت فرهنگی و جمعی ماست. هویتی که شاید در میان تابلوهای رنگپریده و دیوارهای قدیمی قهوهخانهها، هنوز هم نفس میکشد.
برچسب ها :هنر
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰