کد خبر : 221529
تاریخ انتشار : چهارشنبه 8 مرداد 1404 - 13:44

خاطرات فراموش‌نشدنی اقوام ایرانی از رضاشاه

خاطرات فراموش‌نشدنی اقوام ایرانی از رضاشاه

در حالی که سلطنت‌طلبان تلاش می‌کنند رضاشاه را حامی و دوست اقوام ایرانی معرفی کنند، اقوام مختلف ایرانی با سرکوب شدید، قتل‌عام و مصادره اموال در دوران حکومت او مواجه شده‌اند.

خاطرات فراموش‌نشدنی اقوام ایرانی از رضاشاه

۱۳:۴۴ ۰۸ مرداد ۱۴۰۴

عصر کشاورزی – چند روز پیش سلطنت‌طلبان در مونیخ ـ در پیشبرد اهداف رژیم اسرائیل ـ یک همایش برگزار کردند؛ در این همایش، تعدادی از عناصر پهلوی با لباس‌های محلی به صحنه آمدند و خود را نماینده اقوام مختلف ایرانی معرفی کردند. این افراد در حین اجرای نمایش خود، سعی کردند که همه قومیت‌های کشور ـ لر و بختیاری، بلوچ، آذری و مازنی‌ها ـ را طرفدار پهلوی معرفی کنند؛ این برنامه طوری به مخاطب القاء می‌کند که پهلوی‌ها نیز متقابلاً از گذشته تا به امروز دوست‌دار اقوام ایرانی بوده‌اند.

بررسی وقایع تاریخی در دوران رضاخان، نشان می‌دهد که ادعا‌های مطرح‌شده در نمایش مونیخ، صحت ندارد و برعکس، رضاشاه اقوام ایرانی همچون ایل بختیاری را به‌شدت سرکوب و یا لر‌ها را با روش‌های دلخراشی قتل‌عام کرده است.

رضاشاه و ایل بختیاری

کریستین دلانوآ، مورخ فرانسوی، در کتاب «ساواک» می‌نویسد: «[رضاخان]به مجرد رسیدن به قدرت، نهاد‌های سرّی را در ارتش و در شهربانی ایجاد کرد. رکن دوم در ارتش و اداره تأمینات در شهربانی که زیر نظر ژنرال محمدحسین آیرم اداره می‌شد، (در ادارات ویژه ارتش و شهربانی ایران زیاد از افسران ارشد استفاده می‌شود) مأمور شدند که مخالفان را زیر نظر بگیرند و به ویژه، سران ایلات را سر به نیست کنند. سران ایل بختیاری که هم ثروتمند بودند و هم نفوذ سیاسی داشتند، به خاطر سابقه مشروطه‌خواهی‌شان برای شاه جدید تهدیدی واقعی به شمار می‌رفتند. لذا، سردار اسعد بختیاری، عموی شاهپور بختیار، به زندان افکنده شد و چندی بعد در همان‌جا مرد».

شرط‌بندی روی سر جوانان لر

ویلیام داگلاس، قاضی دادگاه عالی ایالات متحده، در کتاب «سرزمین شگفت‌انگیز و مردمی مهربان و دوست‌داشتنی» می‌نویسد: «لحظاتی دیگر پیرمرد رویش را به جانب من برگردانید و داستانی را که هنوز همانند کابوسی در اندیشه‌اش برجای مانده بود، برایم بازگو کرد. روش و ابزار تدارک کشتن و شکنجه در آسیا خیلی قدیمی و گوناگون است؛ اما رفتار این کلنل، همان‌گونه که پیرمرد برایم بیان کرد، بسیار تکان‌دهنده و هولناک بود؛ کلنل فرمان داد تا چند جوان را اسیر کنند. در همین زمان آتشی از زغال و هیزم برافروخت. من به فوریت دریافتم که می‌خواهد چه‌کار کند. او ورقه آهن بزرگی داشت. این ورقه را داغ کرد تا قرمز شد. او به افرادش دستور داد که یکی از لر‌ها را بیاورند. دو سرباز هر کدام یک سمت اسیر را نگه می‌داشتند. سرباز سوم با شمشیری پشت سر اسیر قرار می‌گرفت. کلنل فرمان می‌داد. سرباز شمشیردار، شمشیر می‌زد. آنگاه که گردن اسیر قطع می‌شد، کلنل فریاد می‌زد «بُدو!». کلّه روی خاک می‌افتاد. کلنل ورقه داغ‌شده را روی گردن بریده اسیر می‌گذاشت.

مرد بی‌سر گام‌هایی بر می‌داشت و بر زمین فرومی‌غلتید. کلنل فریاد می‌زد: «بلندتر از این بیاورید تا بتواند بهتر از این بدود». لر‌ها یکی پس از دیگری بی‌سر می‌شدند. دوباره و دوباره ورقه آهن گداخته روی گردن بریده‌ای قرار می‌گرفت. یک‌بار که کلنل ورقه آهن را دیر گذاشت خون به اندازه پنج فوت در هوا فَوَران کرد… کلنل شرط‌بندی می‌کرد که چگونه این افراد بی‌سر می‌توانند بدوند. او و سربازان فریاد و نعره می‌زدند، قربانیان را تشویق می‌کردند که به‌طور احسن وظایفشان را انجام دهند… کلنل بهترین شرط را فکر می‌کنم از بی‌سر کردن لر‌هایی که با سربریده پانزده قدم می‌دویدند هزاران ریال برنده شد… او همهٔ موجودی ما، گوسفندان، بزها، گاو‌ها و اسب‌ها را برد. روز بعد هم ده‌ها کامیون آمدند، همه فرش‌ها، سماورها، سینی‌ها، جواهرات، لباس‌ها و هر چه که دارایی داشتیم به واگن‌ها ریختند و به‌وسیله ارتش، به تاراج بردند».

جنگ با ترکمن

استفانی کرونین، عضو هیئت‌علمی شرق‌شناسی دانشگاه آکسفورد، در کتاب «ارتش و حکومت پهلوی» می‌نویسد: «همان‌طور که خشونت و بی‌رحمی عمدی [ارتش رضاخان]منجر به نابودی توانایی رزمی و روحیه قبایل می‌شد، به همان اندازه نیز ارتش در این سال‌ها مرتکب خشونت‌هایی نسبت به‌تمامی مردم غیرنظامی قبایل گردید. قتل‌عام و غارت تقریباً به‌صورت بخشی از جنگ با عشایر درآمده بود. واقعیت این است که موجود نبودن موقعیت برای غارت، غالباً منجر به نارضایتی در میان نیرو‌های ارتشی می‌گردید و انگیزه‌ای برای جنگ‌های بعدی ایجاد نمی‌کرد؛ برای مثال عملیات [علیه]ترکمن‌ها در سال ۱۳‌۰۴ معمولاً همراه با ددمنشی عمدی و غیرعمدی چشمگیری بود. گزارش رسید که وقتی سرتیپ دولو [جان‌محمدخان امیر علایی]با نیروی عظیمی مشغول پیشروی در دشت ترکمن بود، مرتکب شنیع‌ترین خشونت‌ها شد.

در هر دهکده‌ای تعدادی از مردان به دار آویخته شدند، اموالشان به غارت رفت، به زنان هتک حرمت شد و جواهراتشان را به غارت بردند. هر یک از افسران و افراد نیروی مذکور با دستی پر که حاصل غارت قبایل ترکمن بود، بازگشته بودند و سرتیپ دولو که گفته می‌شد بسیاری از افراد را شخصاً با گلوله کشته بود، این رهگذر ثروت زیادی را جمع کرد. از آنجایی که ترکمن‌ها مقاومت کمی در برابر نیرو‌های اعزامی داشتند، رفتار افراد تحت امر دولو بسیار خشونت‌آمیز بوده است. ترکمن‌ها علناً نشان دادند که هیچ تمایلی برای جنگ ندارند و هم‌زمان با پیشروی نیرو‌های دولتی، خود را از میدان کارزار کنار کشیده‌اند. آنان در نهایت به آسانی از مرز اتحاد جماهیر شوروی گذشتند و راه را برای ارتش باز گذاشتند تا به هر کجا که می‌رسند آن را غارت کنند».

رضاشاه و آذربایجان

پیتر آوری، از برجسته‌ترین متخصصان تاریخ و ادبیات ایران در جهان و از محققان برجسته کمبریج، در کتاب «ایران مدرن» می‌نویسد: «[استان آذربایجان] در شمار استان‌هایی بود که شکایات زیادی [به‌خاطر مشکلات] داشت و در دوره رضاشاه، رنج بسیاری را تحمل کرده بود. رضاشاه از استان‌های جنوبی ایران (فارس، کرمان و خوزستان) بیزار بود… همچنین گفته می‌شود که رضاشاه با نظر خوبی به استان آذربایجان نگاه نمی‌کرد. شاید به این خاطر که سلاطین قاجار، این استان را به‌عنوان مقر حکومت ولیعهد تعیین کرده بودند. یا به این خاطر که در فاصله سال‌های ۱۲‌۸۸ ـ ۱۲‌۹۷ در زیر سلطه روس‌ها قرار داشت. رضاشاه در روزگار قزاقی‌اش، ‌در آذربایجان با بلشویک‌ها جنگید و شکست خورد و به عقب‌نشینی شرم‌آوری از طریق فرار به گذرگاه‌های بسیار سرد و پوشیده از برف کوهستانی دست زد. شاید هم کردهای تجزیه‌طلب آذربایجان و رهبر آنان، ‌اسماعیل آقا سیمیتقو،‌ را از یاد نبرده بود.

رضاشاه برای هموار کردن راه قدرت خود، ناگزیر به جنگ با اسماعیل سیمیتقو شده بود. سوای این، احساس بی‌عدالتی دولت مرکزی، اختلافات زبانی و حتی نژادی نیز می‌تواند برای برافروختن آتش تجزیه‌طلبی مورد استفاده قرار گیرد. لهجه محلی ترکی آذری، به‌عنوان یک زبان رسمی از سوی دولت مرکزی، ممنوع اعلام شده بود؛ با این حال اغلب مردم در گفتگوهای روزانه‌شان، به این زبان سخن می‌گفتند؛ البته چون زبان فارسی به‌عنوان زبان نوشتاری به کار می‌رفت، لذا بهره‌گیری از عامل زبان ترکی به‌عنوان یک بهانه تجزیه‌طلبی، تا حدودی تصنعی به نظر می‌رسید».

سفر رضاشاه به بابل

حسین مکی، نماینده مجلس در دوره پهلوی در خاطرات خود می‌نویسد: «روزی رضاخان برای سرکشی از املاکش به مازندران مسافرت کرد. قرار شد یک روز در بابل توقف نماید و بعد به دیگر مناطق مازندران که بیشتر زمین‌های آن‌جا را تصاحب کرده بود، سفر کند ولی در بابل بسیاری از مردم به خاطر مصادره املاکشان توسط شاه به گدایی افتاده بودند. شهردار بابل به خاطر اینکه رضاخان گدایان شهر را نبیند و خاطر شاه مکدر نشود، آن‌ها را جمع کرد و در حمام‌های عمومی شهر زندانی کرد تا رضاخان از شهر خارج شود؛ رضاخان وارد شهر شد و خیلی از اوضاع شهر راضی بود. اما به دلیل بارندگی شدید مجبور شد که سه روز در شهر بابل بماند. پس از رفتن او وقتی درب حمام‌ها را باز کردند، حدود شصت تا هفتاد نفر از مردم بیچاره بابل به دلیل نرسیدن غذا و نبود هوا از گرسنگی و خفگی مرده بودند». 

منبع: فارس

حتما بخوانید : به رسمیت شناختن فلسطین توسط «ماکرون»؛ واقع‌گرایی یا ژست نمادین؟

برچسب ها :

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.